النا  النا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

وقتی النا کوچک بود

سفر شمال

سلااااااام ما اومدیم ............ ما دو روزی بود رفته بودیم شمال .......اولین سفر 3 نفری ما ....من النا و بابا خوب بود خداروشکر هوا عالی بود ....... ولی النا خانم از دریا میترسید ......مخصوصا وقتی موج یه دفعه میزد ........ با هم دیگه رفتیم نمک ابرود و سوار تلکابین شدیم ........ یه سری عکسای سفر هم میذارم                     ...
15 مهر 1391

عسیس مامان

جیگر مامان الهی فدات شمممممم .......... روز به روز داری با نمک تر و تو دل برو تر میشی .... الان که دارم مینویسم شما خواب هستی ساعتم 5/30 بعد از ظهر هستش ........ گفته بودم تب کردی چند روزی بعدش که تبت قطع شد بدنت تماما دون دون شد بردیم دکتر و دکی گفت حدسی که زدین درسته سرخجه گرفته ( قبل از اینکه ببریمت مامان مریم گفت ممکنه سرخک باشه ) چند روزی هم طول کشید تا دون دونات بره ........ خداروشکر الان خوب خوب شدی ......... انشالله همیشه سلامتیتو ببینم ......... الان دیگه کلماتی بیشتری رو میگی ..... مثلا وقتی یه چیزی از دستت میفته یا از بلندی به زمین چیزی میفته میگی اتاد ...... هر چی که باب میلت نباشه میگی نهههههه و سرتو به صورت تایید هم از بالا به ...
7 مهر 1391

النا خانم در 1 سالو یک ماهگی

عسلم الان که دارم مینویسم شما رو پای من خوابیدی و از دیروز تب داری دو شبه بالاسرتم و نگران ...... امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم الان  نزدیکه 1 ماهی داری راه میری چه قدر راه رفتنت قشنگه ....... الان کلماتی مثل اب ... بابا... مامان ...می می ... اینه ... هنودونه = هنه .... عکس= اک... عطر= ات.. ساعت = عت ...... الله = اقوم ... رو میگی ..... وقتی ازت میپرسم به بیی چی میگه میگی ب ب ..... پیشی چی میگه میگی می می ....... هاپو چی میگه میگی هاپ وقتی میگم النا مامان نباید دستتو به حالت اشاره میکنی و تکون میدی همراهش سرتم تکون میدی ......ولی گاهی فوضولی میکنی گاهی نه ...... الان چشمک میزنی دعا میخونی سوت میزنی فوت میکنی  مثلا اذان میگی وق...
25 شهريور 1391

تولد النا خانم

سلام مامانی ببخشید یه کم دیر شد ولی خوب بلاخره اومدم البته تولد شما یه مهمونی خودمونی بود که فقط مامان مریم اینا و مامان اکرم و عمه ها بودن ..... انشالله سال دیگه تلافی میکنم عسلم                     و چند تا دیگه عکس از النای مامان           اخر شب النا خانم هنوز قصد خواب نداره   ...
25 شهريور 1391

نوروز 91 و النای مااااااا

سلام سلام صدتا سلااااااااااام ............. النای ناناز مامان ........ اول از همه سال نوت مبارک خوشکلم ..... انشالله همیشه سالم باشی پیش منو بابایی ............ امسال نورزو 91 روز عید برا سال تحویل خونه خودمون بودیم .........بعدش برا ناهار رفتیم خونه مامان اکرم ............شام هم رفتیم خونه مامانی .......... قبل از رفتن هم لباس قشنگاتو تنت کردما و رفتیم موهاتم برات بستم .....اگرچه خیلی بدت میاد ولی بعدش که میبندیم ساکت میشی.......... کلی بزرگتر شدی خانم تر شدی ...........دیگه مثل اون موقعا اذیت نمیکنی ............ ماه شدی ......... با اسباب بازیهات بازی میکنی ......... اواز میخونی حرف میزنی........... روز دوم عید رفتیم شهرستان و تا 13 بدر ا...
25 مرداد 1391

عکسای النا خانم

همونطور تو عکساتم عکس وقتی میشستی بعضی مواقع یه دفعه به عقب یا راست چپ میفتادی ما هم دورتا دورت متکا میچیدیم تا وقتی افتادی چیزیت نشه خانمی..........   اینم عکس نوروز 91 ...........النا کنار سفره هفت سین ...
25 مرداد 1391

هر روز جیگر تر از دیروز

خوشکل مامان من اومدم دوباره ولی یه کوچولو دیر .......... به سلامتی 6 ماهگیتم تموم شد ....... نزدیکه عیده 91 هستش و من هنوز هیچ کاری نکردم ....... امروز با عمه و شوهر عمه رفتیم مغازه عمه شیلا لباس عید برات خریدم مبارکت باشه عزیزم به سلامتی بپوشیییی............. ولی همچنا گاهی اذیت میکنی غذاتو نمیخوری اصلا رشد نکردی و من برا همین خیلی اعصابم خرد میشه .......راستی دو هفته پیش هم تفلد بدیم تفلد ارین 1 ساله ..... اونجا کلی دلربایی کردی از همه از بس نانازی و تو دل برو خوشکل من ........... اونجا دخمل خوبی بودیو اذیت نکردی .......... الهی زنده باشی خانم گلممممممممم ....... راستی وقتی شیر بخوای با داد میگی مه ..گاهی کلمه به هم میگی ...بابا و ماما .......
25 مرداد 1391

دل نوشته

فرزند عزيزم آن زمان كه مرا پير و از كار افتاده يافتي اگرهنگام غذا خوردن ، لباس هايم را كثيف كردم و يا نتوانستم لباسهايم را بپوشم اگرصحبت هايم تكراري و خسته كننده است صبور باش و دركم كن به ياد بياور ، وقتي كوچك بودي ، مجبور مي شدم روزي چند بار لباسهايت را عوض كنم براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور مي شدم بارها و بارها داستاني را برايت تعريف كنم وقتي نمي خواهم به حمام بروم ، مرا سرزنش نكن وقتي بي خبر از پيشرفت ها و دنياي امروز ، سئوالاتي مي كنم با تمسخر به من ننگر وقتي براي اداي كلمات يا مطلبي ، حافظه ام ياري نمي كند ، فرصت بده وعصباني نشو وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند ، دستانت را به من بده ... همانگونه ...
25 مرداد 1391

تولدت مبارک دخترم

تولددددددددددددددد مبارک دختر قشنگ انشالله همیشه زنده باشی و تنت سالم ....... عمر با عزت کنی ......... امشب شب 21 ماه رمضون بود احیا تازه تموم شده .......... برا خیلی دعا کردم برا تموم اونایی که منتظر نی نی هستن دعا کردم ..........
20 مرداد 1391

تولد 1 سالگی

سلام خانمم چند روز دیگه 1 سالت میشه پارسال این موقع تو دل مامان بودی ............    عجب سالی چه قدر سخت گذشت ........... ولی خدارو شکر همه مشکلای تمام شد ........ حالا ما تو رو داریم خیلی دختر خوبی هستی مهربون و خون گرم ......... کمتر کسی بوده که تو دیدیشو خجالت کشیدی بشتر مواقع خندید و ارتباط بر قرار میکنی ........... بلد شدی چشمک بزنی البته با دوتا چشمات .......میگیم اذان بگو دستتو میذاری بغل گوشت ......بوس میفرستی ........... وقتی میگیم دعا بخون دستاتو بالا میبری.......... وقتی هم تا یه اهنگ میشنوی شروع به رقصیدن و دست زدن میکنی ....... خانم خوشکل من چون تولد افتاده شبای قدر انشالله بعد از ماه رمضان برات تولد میگیرم ....&n...
16 مرداد 1391