النا  النا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

وقتی النا کوچک بود

النای دوسال و 3 ماهه ی ما ...

1392/9/7 2:40
نویسنده : مامان الهه
522 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز تولد زندایی بود رفتیم براش یه گلدون خریدیم ....شب رفتیم شما بردی و گفتی زندایی مبارک باشه

 

دو سه شب پیش بازم همون بازی همیشگی که از این دیوار میدوی به اون دیوار دستتو میزنی و باز تکرار میکنی ... و میگفتی 100 بار گفتم بدو بدو نکن ......... 100 بار گفتم بدو بدو نکن  ... حرفای منو میزدی یول

الانم رو پام خوابیدی تو اتاق خوابیم ...بلد شدی صلوت بفرستی میگی اللهم صل علی محمد و عجل فروجوروت ...دستاتم مثل حالت دعا کردن میگیری

امروز تو مترو یه عکس نقاشی دیدی گفتی اون چیه مامان ...عکس یه بچه که سرم به دستش بود و داشت شمع روشن میکرد ...برا سلامتیش... تبلیغ محک بود کمک به بچه های سرطانی نگران...گفتم مامان یه اقا پسره داره دعا میکنه حالش خوب بشه ... گفتی رفته دکتر ... گفتم اره رفته که حالش خوب بشه گفتم مامان برا بچه ها دعا کن ....بگو خدایا بچه های مریض و شفا بده ... دستاتو مثل دعا کردن گرفتی و چونجمله زیاد بود گفتی خدایا شفا بده ... انشالله خدا دعای تو رو براورده کنه چون پاکی معصوم

 

میری سر موبایلم قفلشو باز میکنه برا خودت بازی میاری و میبندی باز یه بازی دیگه میاری ... عاشق نقاشی شدی و همشم میگی مامان دایله (دایره بکش ) مستطیل بکش ...گل بکش خربزه بکش..جدیدا علاقه ای زیادی به خربزه پیدا کردی و همش میگی مامان شعر خربزه بخون سوال

منم که شعر خربزه بلد نیستم ...

وقتی خودت با خودت بازی میکنی خیلی دیدنیه ... موبایلمو برداشتی مثلا شماره میگیری ...اون روزی میگفتی سلام خوبی ..میسی ... خانم دکتر  ؟ ببخشید و باز تکرار میکردی

 

بیرون میریم همش میپرسی مامان این چیه میگم مثلا مغازه ...یه روز که همش میگفتی نه دکتره داروخونه است ... فقط کافیه شالمو بردارم حتی بخوام تا کنم بذارم تو کمد ...میگی مامان میخوای بری بیرون انه؟

دیوونه ی این جور حرف زدنتم که سوالیه و تهش میگی انه؟ خیلی ناناز میگی .... الان که دارم مینویسم دوست دارم گازت بگیرم .... یا به قول خودت یه کوچولو لهت کنم ( وقتی محکم بغلت میکنم و فشارت میدم )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)