النا  النا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

وقتی النا کوچک بود

بدون عنوان

1393/9/20 14:40
نویسنده : مامان الهه
276 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام .....خوبین خوشین سلامتین .......... انشالله باشین همگی .....یه مدتیه که دیگه نمیتونم مثل قبل بیام انشالله جور بشه که بتونم زود به زود سر بزنم .........

 

این روزا النا خانم خیلی شیطون شده .......... کارش فقط شده رفتن سر کشوها و لباس بزرگترا رو تن کردن و کفش پاش کردن و کیف انداختن و بره خرید کنه ...........

خداروشکر دیگه رز لبا از جلو دستش جمع شد و کمی از سرش افتاده ........ هر وقت از خونه مامان جون برمیگردیم نزدیک یه لوازم ارایشی فروشی میرسیم میگه مامان بزرگ شدم برام رز لب بخر.......... جدیدا دیگه به رز خالی قانع نیست و میگه بزرگ شدم لوازم ارایشی بخر........عاشق امامزادست و گهگاهی میبریمش امامزاده قاسم با بابایی یا امامزاده صالح میبریمش ......... وقتی میریم دیگه دوست نداره بیاد بیرون ........ عاشق باب اسفنجیل شلوار مکوجی هستش ( به زبون النا نوشتم )عاشق پارک برقی هستش و هر روز صبح از خواب بیدار میشه میگه مامان منو میبری پارک برقی ها .......(شهربازی)...عاشق سامیاره پسر داییش که هنوز به دنیا نیومده و روز شماری میکنه و هر روز میگه سه ماه دیگه سمیار به دنیا میاد .............اهر روز از رو دل زنداییش سامیار و بوس میکنه و میگه الهی قربونت برم .......... یه روز که اذیت کرد و همه بهش گفتن النا اذیت نکن عصبانی شد قهر کرد رفت تو اتاق داییش رفت باهاش حرف بزنه به دایی گفت صبر کن صبر کن سه ماه دیگه سامیار به دنیا بیاد فقط با اون بازی میکنم دیگه با اینا ( منظورش بزرگترا بود ) بازی نمیکنم ..........

امروزم قراره بریم دیدن امیر علی که تازه به دنیا اومده نوه داییمون ..........

گاهی بغل دستم میایسته و نماز میخونه میگه الله اکبر و صلوات میفرسته و بسم الله الرحمن الرحیم میگه ........ اخرشم دعا میکنه ..........یه روز میگفت خدایا همه مارو زیارت کن ............. فکر کنم منظور این بود خدایا همه بریم زیارت ......... بعد پرسیدم کیا همه رو اسم برد هر کی که تو ذهنش میومد ........ بغل

قربون دل مهربونت بشم که وقتی موچین میبینی دست ادم گریه میکنی مامان نکن دردت میاد ............. بوس

 

پسندها (1)

نظرات (0)